محل تبلیغات شما

امشب شب سختی بود

قصد داشتم فردا صبح با مامانم و بابام برم شهرمون و به این دوره از زندگیم خاتمه بدم

یک ماهی میشه که صالح بهم خیانت کرده ، تراژدی غمناکیه ، با دختری به نام نسیم که با دوستش فاطمه روابط خارج از عُرف دارن ! صالح هم روی این موضوع ضعف داره ، در واقع فانتزی داره ! و متاسفانه من با این مشکل دست و پنجه نرم میکردم

تمام نوشته های این چند سال رو که درمورد صالح بود و کاملا شخصی بود براش فرستادم تا چیزی توی دلم نمونه

خیلی خاطرات رو هم براش تعریف کردم

میخواستم دلم خالی باشه و با خیال راحت برم از این شهر

خیلی گریه کردم 

اونم گفت با گریه همشو خوندم

توی اتاق باغ م. بغلش کردم روی شونش گریه کردم و خودمو کشیدم عقب ، ولم نمیکرد  این کار هارو فقط بخاطر دل خودم کردم ، با روی باز و شادی هم  ( کم و بیش) رفتار کردم امشب !

چون شب آخر بود

توی ماشین ، توی تاریکی دائم بغض داشتم و گریم میگرفت ، اشک میریختم ، به خصوص با آهنگایی که عمدا واسه من میذاشت تا اینکه دیگه من رانندگی کردم تا خونه و حواسم پرت شد از گریه یه کم ! 

علی ایحال وقتی اومدیم خونه نوشته هامو خوند اصرار کرد که نرم . گفت یه لحظه وایسا

سریع رفت پیام داد به اون دختره و گفت نمیتونیم با هم باشیم و تمومش کرد . 

بعد اومد گفت اینم سند و مدرک 

خیلی ناراحت شده بود

داغون شده بود

بلافاصله از تصمیمم برای رفتن منصرف شدم 

فعلا همه چی خوبه به نظرم 

ببخش ولی فراموش نکن

شکست بزرگی اتفاق افتاده

عاشق شدن و عاشق موندن

، ,صالح ,روی ,هم ,براش ,امشب ,چی خوبه ,همه چی ,خوبه به ,، با ,اشک میریختم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها