صالح رو ببخش ولی فراموش نکن باهات چیکار کرد
به یه دختر فروختت !
توی خیابون داشتی اشک میریختی و اون نگران دختره و رابطه ی خودش بود
یک ماه جلوی چشمش گریه کردی و درد کشیدی ولی اون نگران دختری بود که دو هفته ست باهاش آشنا شده
ببخش ولی فراموش نکن ! هر مسئله ای رو براش توضیح نده ، هر چیزی رو نذار کف دستش ، از این به بعد به اون صافی صاف نباش ، مدیریت کن رابطه رو ، ت داشته باش ، عشق رو ضربه فنی کن ، وابسته نباش چون دیدی که هیچی از صالح بعید نیست ، به حرف دلت گوش نکن ، خوش باش باهاش و لذت ببر ولی منطقی و با ت باش . همیشه بهت میگه ت به خرج نده ، میدونی چرا اینو میگه ؟ چون مثل آینه بودی باهاش ، نمیتونه ببینه صاف و پاک باهاش برخورد میکنی ، ت به خرج بده تا فکر کنه صافی . مدیریت کن . کنترل کن . در عین حال بهش آزادی بده
صالح نمیدونه باید چقدر درد بکشم که این '' دوستش دارم '' تبدیل بشه به '' دوستش داشتم '' یا نمیخواد بدونه ؟
من که رک بهش گفتم دارم نابود میشم ! 1 ماه گریه و زجرم رو دید ! خدایا چقدر من خودمو باختم . شکست بزرگی در زندگیم رخ داده
خب برنامه اینه
اگر طرف مقابلم مایل باشه به ساختن مجدد عشق باید اون استارت بزنه ، من شروع کننده نیستم
بعد از شروع هم تصویر سازی ذهنی ، آهنگ های عاشقانه و فکر کردن به همدیگه رو باید انجام داد
وقتی در همه چی آماده شد و به اوج رسیدیم یا حداقل در راه به اوج رسیدن بودیم ، شروع به ساختن خاطره های به یاد موندنی میکنیم
همه این ها هم باید ثبت بشه ، چه از طریق عکس ،چه فیلم ، چه متن و.
تا اگر یه وقتی یکیمون هوا برش داشت و خواست جدا بشه ، با این چیزا یادآوری کنیم به همدیگه
راه عاشق شدن ، عاشق موندن و ادامه دادن همیناییه که گفتم
واسه عاشقی دیر نیست
امشب شب سختی بود
قصد داشتم فردا صبح با مامانم و بابام برم شهرمون و به این دوره از زندگیم خاتمه بدم
یک ماهی میشه که صالح بهم خیانت کرده ، تراژدی غمناکیه ، با دختری به نام نسیم که با دوستش فاطمه روابط خارج از عُرف دارن ! صالح هم روی این موضوع ضعف داره ، در واقع فانتزی داره ! و متاسفانه من با این مشکل دست و پنجه نرم میکردم
تمام نوشته های این چند سال رو که درمورد صالح بود و کاملا شخصی بود براش فرستادم تا چیزی توی دلم نمونه
خیلی خاطرات رو هم براش تعریف کردم
میخواستم دلم خالی باشه و با خیال راحت برم از این شهر
خیلی گریه کردم
اونم گفت با گریه همشو خوندم
توی اتاق باغ م. بغلش کردم روی شونش گریه کردم و خودمو کشیدم عقب ، ولم نمیکرد این کار هارو فقط بخاطر دل خودم کردم ، با روی باز و شادی هم ( کم و بیش) رفتار کردم امشب !
چون شب آخر بود
توی ماشین ، توی تاریکی دائم بغض داشتم و گریم میگرفت ، اشک میریختم ، به خصوص با آهنگایی که عمدا واسه من میذاشت تا اینکه دیگه من رانندگی کردم تا خونه و حواسم پرت شد از گریه یه کم !
علی ایحال وقتی اومدیم خونه نوشته هامو خوند اصرار کرد که نرم . گفت یه لحظه وایسا
سریع رفت پیام داد به اون دختره و گفت نمیتونیم با هم باشیم و تمومش کرد .
بعد اومد گفت اینم سند و مدرک
خیلی ناراحت شده بود
داغون شده بود
بلافاصله از تصمیمم برای رفتن منصرف شدم
فعلا همه چی خوبه به نظرم
درباره این سایت